۱۳۸۹ مرداد ۲, شنبه

دیوانگی های من

چرا من دیوانه نمی شوم
می خواهم بیفتم به جان خیابانها
که ببرند زنجیرم کنند
روی تخت هایی که بوی بتادین
و بوی نارس کودکی را می دهد
ترالمادول
دیازپام
تری تیلیپتین
آمی تری پتیلین
بزن دکتر
من مثل دیگر دیوانه ها نیستم که از آمپول بترسم
قرص ها را زیر زبانم مخفی کنم
از بند فیکس بتریم
بزن دکتر
به آن خانم پرستار ابرو پاچه ای بگو
زود آمپول را بزند
می خواهم دراز بکشم
از انتظار سرپایی خسته ام
می خواهم
مثل خوابیدن در قبر
دراز بکشم
در خواب گریه کنم
تقویم ها را ورق بزنم
دکتر....
شیفت شب بیا سر بزن
اگر خوابت برد
آن دختر ابرو پاچه ای را بالای سرم نفرست
همانی را بفرست که دیروز موقع آوردن من به اینجا
از پشت پنجره نگاهم می کرد
موهاش کوتاه بود
کوتاه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
و نگاهش عمیق تر از پنجره
دست هایش از دست من سرد تر بود
این را از بخار نشسته بر پنجره فهمیدم
دکتر...
بگو برایم چلچله ها آواز بخوانند
ایدین میداند که من چه می کشم
بگو ایدین برایم روزنامه بخواند
همان روزنامه که سر و ته می گرفت
اخبار جنگ را بخواند
بگو آیدین برایم چایی بریزد
می خواهم بشاشم
که به خوردن چایی اش بیارزد
بگو بیاید راه زیرزمین های نمور را برویم باز کند
پیش از آنکه یوسف چشمانش وق بزند
آیدین
تو مغز چلچله ها را خوردی
چلچله ها مغز مرا می خورند
حالا دیگر دیوانگی از سر گذشته
همه خرابه شده اند
بگو آیدین
کسی مرا نمی بوسد
که حتی
گفته باشد یادت باشد تو را جلوی خانه خدا بوسیدم
کلاغ ها هم دیگر برف نمی خواهند
آن سال سیاه که دوباره بیاید
روی یخ های شورابیل
تلخ ترین خاطره هایم را خواهم نوشت
عیبی ندارد که بهار نمیاید
آیدین به دکتر بگو
آمپولش را محکم تر بزند
تا ته ته
دیگر دردم نمی آید
فقط زود تر
پیش از آنکه برادر ها به کشتنم بیایند
....

تابلو های ذهن من

و این همه
تابلو های ذهن من است
بی رنگ
ریخته بر دامانم
و این همه
تعبیر رویا های من است
بی درنگ
بر آمده از قعر دلم
بر گلو
اینهمه فریاد